عليرضا محمدي عليرضا محمدي ، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

علیرضا عشق زندگیم

ولادت حضرت علی و روز پدر مبارک (برای هفتمین بار)

علیرضا جون مرد کوچولوی من ، مرد فرشته گونه من روز تو هم مبارک علی گونه باش پسرم علیرضای با احساس من منتظر تا بابا از سر کار بیاد و نقاشی که براش کشیده رو برای روز پدر بده البته یک کادو هم براش داره ...
3 خرداد 1392

جشن پایان تحصیلی علیرضا جونم در پیش دبستانی

سي ام خرداد روز دوشنبه در معراج انديشه براي اولي هاو پيش دبستاني ها جشن پايان تحصيلي گرفته بودند براشون اسباب بازي ماشين به همراه عكس پايان تحصيلي داداند هر كدوم از كلاسها برنامه سرود يا تواشيخ دسته جمعي اجرا ميكردند از كلاس آمادگي 2 يعني كلاس عليرضا جون تنها كلاسي بود كه به صورت انفرداي برنامه نمايش اجرا كردند يعني 5 نفر از كلاسشون خانم معلم انتخاب كرده بود كه يكي شون به اسم سيدي نمايش سال وپارسا درنگي نمايش بهار و ديگري تابستون وعليرضا جون نمايش پائيز و بشيري نمايش زمستون رو اجرا كردند كه فيلمشون و بصورت cd  به خودمون هم ميدند   عليرضام كه خيلي خوب اجرا كرد  منم قول دا...
30 ارديبهشت 1392

دعوت به عكس گرفتن از عليرضا جهت پوستر مدرسه فوتبال

روز دوشنبه 23 ارديبهشت ماه آقاي اوليائي مسئول فوتبال عليرضا جون زنگ ميزنه و ميخواد تا عصر عليرضا رو به زمين چمن پروار ببريم تا در اونجا از بچه ها كه چند نفرشون و انتخاب كرده بودند براي گرفتن عكس جهت پوستر برديم    ...
23 ارديبهشت 1392

گردشگاه مکیدی

هشتم تیرماه سال ۹۱ علیرضا بهمراه مامان و بابا به مکیده می ره جای خیلی سرسبزی بود ولی از لحظه رسیدن بارون اومد تا فردا . خوب البته اون هم یه مزه ای داره  علیرضا هم که هفتم تیر یعنی درست یه روز قبل از اون روز به فوتبال ثبت نام کرده بود خیلی ذوق میرد و لباسهای روتبالش و از تنش در نمی یاورد یا اینکه تو یه کیفش (به قول خودش چانتا) میگذاشت و با خودش هر جا میبرد     ...
10 تير 1391

رستوران تاتلي تاتار (امين)

٢٦ خرداد سال ٩٠ یه روز خوب بهاری روز پنجشنبه خاله جان جان و ثنا ،رضا،فاطی ، باباجون،مامانی و من و پسر شیرینم با هم رفتیم رستوران تاتلی تاتار (جاده هروی بره) خیلی طبیعت و فضای عالی داره از زیر میز غذا آب جاری روانه و همه جا درخت و گل و.. جاتون خالی روز خوبی بود و کلی هم خوش گذشت   این هم عکس رضا جون که اين عكس و هم اونجاگرفتیم   ...
27 خرداد 1390

صبح زود در ائل گلی گردی

عليرضا خان بابائي چند مدت صبح ها زود بيدار ميشن اول ميرن دور ائل گلي يه چرخي ميزنن بعد بابائي ميبره پسره گلم و خونه ماماني و خودش ميره مغازه. اينام عكسهائيه كه بابئي اونجا از قند عسلم گرفته ماشااله  به پسرم كه اهل مطاعه هست حتي تو گردش هم مطالعه ميكنه آفرين صد آفرين پسرم به چي فكر ميكني ؟ ...
20 شهريور 1389

همیشه در قلب منی مادر

   روز پنجشنبه خاله ها و دخترخاله هام با هم قرار گذاشتیم به خاطر مادر بزرگ روز مادر و بریم ائل گلی ، خانم ها کمی زودتر رفتیم و آقایون عصر اومدند منظورمون دور هم بودن در کنار مادر بزرگ بود خدا سایه بزرگتر ها رو از سرمون کم نکنه پسرم هم همیشه بهترین تبریک ها رو به من میگه  "منم میگم ممنونم گلم"   ...
13 خرداد 1389

عید نوروزسال 89

 گل پسرم هر روزت نوروز نوروزت پيروز باد تحويل سال ساعت 21 و 2دقيقه و 13 ثانيه     علیرضا جونم عیدت مبارک باشه انشااله سال خوبی داشته باشی . عید ٨٩ و مسافرت نمی ریم تصمیم داریم تبریز باشیم و برای عید دیدنی چند جا بریم البته وقتی آدم تصمیم میگیره مسافرت نره و بمونه عید دیدنی کنه باز جای زیاد نمی تونه بره چون بقیه فامیل اینجا نیستن و اونا رفتن مسافرت ممد بابائی هم که امسال کار داره و سرش مشغوله فکر نکنم زیاد وقت کنه ولی به هر حال دور و بر تبریز به مسافرت یکروزه و نیم روزه میریم و خوش میگذرونیم خوشی ما با خوشی تو گره خورده پسر گلم        &...
4 فروردين 1389